تماس با ما: ارسال پیام از طریق سایت یا ایمیل


● برای ارسال فرم تماس کلیک کنید ●

تهران. خیابان شریعتی. بالاتر از سیدخندان. روبروی پارک شریعتی. پلاک ۹۷۵. واحد یک
۲۲۸۶۹۲۱۷ / ۲۲۸۴۶۱۵۳ / ۲۶۶۴۴۶۲۵ / ۸۸۳۹۲۳۵۷ / ۸۸۳۹۲۴۸۲ / ۸۸۳۸۲۵۱۶

ایمیل انتشارات سلمان آزاده:
sa22869217@gmail.com
ایمیل آکادمی‌مطالعات ایرانی لندن:
philosophy@iranianstudies.org

تلگرام: chapemruz 09212344202
تماس با ما: ارسال پیام از طریق سایت یا ایمیل
instagramFacebook

بخشی از کتاب موسیقی و عرفان

موسیقی عرفانی از دیدگاه روزبهان بقلی

روزبهان بقلی شیرازی در رساله «القدس» انواع »سماع» و معنای «موسیقی عرفانی» را تبیین کرده است:

«الفصل السابع فی بیان السماع: رساله القدس روزبهان بقلی شیرازی. اعلموا اخوانی- زادکم اللّه طیب العیش فی السماع- که قواعد سماع انواع است عاشقان حق را.

و تلذذ ارواح در آن مختلف است؛ بر وفق مقام روح مقدس از آن لذت تواند یافت و لیکن مهیا نشود مگر اهل سلطنت را در معرفت، زیرا که صفات روحانی با طبایع جسمانی مختلط است تا از آن دنس مهذب نشود.

در مجالس انس مستمع نگردد بلی، جملگی موجودات آنچه هستند از حیوانات مایلاند به سماع، زیرا که هر یکی را علی حده در خور خویش روحی است که او بدان روح زنده است و آن روح به سماع زنده باشد.

و سماع استرواح جملۀ خاطرهاست از اثقال بشریت و مهیج است مر طبایع آدمی را و محرک اسرار ربانی است بعضی را فتنه است چون ناتماماند، و بعضی را عبرت است چون تماماند.

نشاید آنها که به طبیعت زندهاند و به دل مرده که سماع شنوند که مهلکه بار آورد ایشان را.

واجب است بر آن که خوش دل است از راه یافت و نایافت جانان که مستمع سماع باشد.

که در سماع صدهزار لذت است که به یک لذت از آن هزار ساله راه معرفت توان برید، که آن به هیچ عبادت میسر نشود هیچ عارف را.

و باید که طالب سماع را همه عروق شهوات از شهوات رقیق باشد، و از صفای عبادت پر نور باشد و به جان در حضرت حاضر و مستمع باشد تا از فتنۀ نفس در سماع دور باشد که این مسلم نیست مگر اقویای عشق را.

که سماع سماع حق است و سماع از حق است و سماع بر حق است، و سماع در حق است و سماع با حق است.

که اگر یکی از این اضافت با غیر حق کند کافر است، و راه نایافته است و شراب وصال در سماع ناخورده است.

و سماع بی نفس شنوند مریدان محبت، و سماع بی عقل شنوند سالکان شوق و سماع بی دل شنوند شوریدگان عشق و سماع بی روح شنوند آشفتگان انس اگر بدینها شنوند از حق محجوباند اگر به نفس شنوند زندیقاند و اگر به عقل شنوند معتبر بود واگر به دل شنوند مراقباند و اگر به روح شنوند حاضر.

سماع سماع و رای حضور است. دهشت و وله است.

حیرت در حیرت است. در آن جهان رسوم منقطع است عالم جاهل است و عاشق فانی.

سامع و قایل در بزم عشق هر دو یکی است. راه عشاق حقیقتش با سماع است و حقیقت حقیقتش بی سماع است.

سماع از خطاب است و بی سماعی از جمال است.

چون نطق است بعد است چون خَرَس است قرب است.

چون سمع است بی خبر است و بی خبران در دوییاند در سماع خرد معزول است و امر نهی است و ناسخ منسوخ در اول وهلۀ سماع همۀ ناسخها منسوخ است، و همۀ منسوخها ناسخ.

سماع مفتاح گنج حقایق است و آن عارفان را مقسوم است بعضی بر مقامات شنوند و بعضی بر حالات شنوند و بعضی بر مکاشفات شنوند و بعضی بر مشاهدات شنوند چون در مقام شنوند در عتابند؛ و چون در حال شنوند درمآبند چون به کشف شنوند در وصالاند چون به مشاهده شنوند در جمالاند.

از بدایت مقامات تا نهایت مقامات هزار هزار مقام است که در هر یک مقام هزار هزار سماع است و در هر یک سماع هزار هزار صفات درآید- چون تغیر و توبیخ و فراق و وصال و قرب و بعد و حرقت و هیجان و جوع و عطش و هیجان و خوف و رجاء و عبرت و زفرت و وله و دهشت و صفا و عصمت و عبودیت و ربوبیت که اگر یکی از آن به جان همۀ زهاد عالم رسد بی اختیار جان از ایشان برآید.

و هم چنین از اول بدایت احوال تا به نهایت احوال هزار هزار مقام است که در هر یک مقام هزار اشارت است در سماع و در هر اشارتی انواع درد است، مثل محبت و شوق و عشق و حرقت و صفوت و نهمت و دولت.

که اگر یکی از آن بر دل همۀ مریدان بگذرد، همه را سر از تن بگسلد.

و هم چنین از اول کشف تا به نهایت کشف در سماع نمایش در نمایش است که اگر یک نمایش همۀ عاشقان به بینند چون سیماب مذاب شوند.

و هم چنین در مشاهدت صدبار صدهزار صفات درآید در وقت سماع که هر یکی از آن هزار لطایف در عارف مهیا کند، چون معرفت و حقیقت و طوارقات و بروق لمعات و انوار قدس و هیبت و تمکین و تلوین و قبض و بسط و شرف و طمانینت او را بغیب غیب افکند و اسرار بدایعش بنماید.

و از هر ورقی در بهشت مشاهده،از اشجار صفات، مرغان انوار به الحان قدمی سرود سرمدی پیش جان جانش بگویند که یک قول از آن عارف را از بندگی فنا کند ودر خدایی باقی کند و نهاد از او بستاند ونهادش بدهد؛ و به خودش آشنا کند و از خودش بیگانه کند؛ و به خودش عارف کند؛

و به خودش گستاخ کند، و از خودش بترساند؛ در عین جمع به رنگ خودش بیرون آورد، و نهان نهان با او بگوید و مقالت عشق از زبان دردش بشنود.

گاه گوید که تو منم و گاه گوید که من توام.

گهش در فنا باقی کند و گاهش در بقا فانی کند و گاهش برکشد و گاهش به انس آسایش دهد.

گاهش به سهام توحید خسته کند، گاه جانش به التباس زنده کند گاهش بشنواند، گاهش براند، گاهش بخواند.

گاهش در صرف عبودیت افکند، گاهش در عین ربوبیت افکند گاهش به جمال مست کند، گاهش به جلال پست کند. گاهش در صحو آورد.

گاهش تمکین بخشد، گهش تلوین دهد گاه به ملت سماع جانش بستاند. گاهش به قلع طوارق نور لایزالی از طوالع توحید بر بام کبریا به پادشاهی بنشاند.

گاهش در هوای ازل به سر قدوسی پرواز دهد گاهش به مقراض تنزیه جناح همت در هوای هویت ببرد.